سلام.اون روز صبح کمال نوبت شهرداریش بود.با خنده به من گفت خدایا کی ازاین شهرداری راحت میشم.ماهای اخر خدمتش بود .مخابرات اتشبار خدمت میکرد .جلسه فران بود و ما به اتفاق بچه های سنگر فرماندهی مشغول تلاوت قران بودیم .کمال به اتفاق شهید پیرکنعان و چند تا از بچه ها کنار سنکر نشسته بودن.صدای سوت انفجار گلوله توپ عراقی نزدیک سنگر اون روز رو رقم زد که به شهادت کمال و حسین و مجروح شدن چندتا از بچه و اتش گرفتن زاغه مهمات منتهی شد .یادشون بخیر انشاا..در جوار شهدای کربلا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سلام.اون روز صبح کمال نوبت شهرداریش بود.با خنده به من گفت خدایا کی ازاین شهرداری راحت میشم.ماهای اخر خدمتش بود .مخابرات اتشبار خدمت میکرد .جلسه فران بود و ما به اتفاق بچه های سنگر فرماندهی مشغول تلاوت قران بودیم .کمال به اتفاق شهید پیرکنعان و چند تا از بچه ها کنار سنکر نشسته بودن.صدای سوت انفجار گلوله توپ عراقی نزدیک سنگر اون روز رو رقم زد که به شهادت کمال و حسین و مجروح شدن چندتا از بچه و اتش گرفتن زاغه مهمات منتهی شد .یادشون بخیر انشاا..در جوار شهدای کربلا