عملیات کربلای یک(آزادسازی مهران)به روایت حسین عبدلی آهویی
سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۴۲ ق.ظ
من برای بار دوم بود که از طریق پایگاه مالک اشتر بسیج به جبهه اعزام میشدم و طبق معمولِ اعزام ها، نیروهای تهران به پادگان دوکوهه منتقل میشدند . بعد از رسیدن به دوکوهه دیدیم که... در تقسیم بندی ها هیچ گردانی از لشکر حضرت رسول ما را پذیرش نکرد و حدود ۵ یا ۶ ساعت کنار ساختمانها معطل بودیم.
برادر پاسداری آمد و اسامی حدود ۲۰نفر از ما را خواند و گفت این تعداد افراد به تیپ ۱۰ سید الشهداء(ع) منتقل میشوند.
این تعداد همگی بچه های شرق تهران بودیم و چون میدانستیم که رزمنده های تیپ ۱۰ سید الشهداء(ع) همگی بچه های غرب تهران وکرج هستند، برایمان جای تعجب داشت.
تصمیم گرفتیم که ما ۲۰ نفر هر گردانی منتقل شدیم با هم باشیم و خودمان نام بچه های مالک اشتر را برای گروهمان انتخاب کردیم.
بالاجبار ما را به گردان المهدی به فرماندهی امیر مسعود صادقی یکتا(صمد) فرستادند و مقصد نهایی ما گروهان شهادت شد که نهایتا این جمع ۲۰ نفره دسته ای راتشکیل دادیم .
به عقبه تیپ که در آنزمان گردنه قلاجه بود منتقل شدیم و آموزشهای سخت شروع شد.

شهید امیر مسعود صادقی یکتا معروف به صمد فرمانده گروهان المهدی
به ابتکار فرمانده گردان طرحی از نام مقدس المهدی برروی کلیشه آماده شد و بارنگ مخصوص به هر گروهان این آرم بر پشت پیراهن همه بچه ها نقش بست. البته این ابتکار برای شناسایی نیروهای گردان در حین عملیات بسیار موثر افتاد.
فرمانده گردان بعد از اینکه پشت پیراهن همه نقش زیبای المهدی درج شد همه را جمع کرد و گفت اونایی که از این عملیات سالم برگشتند این پیراهن را یادگار نگه دارند و هیچوقت از خودتان دور نکنید.

پیراهن با آرم مقدس المهدی یادگار شهید صادقی یکتا (صمد )
هرچه پیش میرفتیم آموزشها سخت تر میشد و زمزمههای ارکان گردان خبر از عملیات در جبهه میانی میداد و نوید این را به ما دادند که گردان المهدی در عملیات پیش رو خط شکن خواهد بود.
این خبر اشتیاق ما را برای وفق دادن خودمان با شرایط سخت بیشتر کرد.
وقت موعود رسید و همه سوار بر اتوبوس بطرف قرارگاه عملیاتی حرکت کردیم.
مسئول دسته ما نبی اله اوشانی (شهید) از لحظه سوار شدن به اتوبوس تا ایلام و قرارگاه تاکتیکی مدام راز و نیاز وگریه میکرد. شاید میدانست که در این عملیات به مراد خود خواهد رسید.

شهید نبی الله اوشانی فرمانده دسته مالک اشتر
به محل قرارگاه تاکتیکی بنام عشق حسین در نزدیکی صالح آباد ایلام رسیدیم و بچه ها مشغول استراحت شدند. دوروز در این موقعیت ماندیم و بچه ها در رودخانه ای که نزدیکی ما بود آبتنی مفصلی کردند. و بعضی همانجا چاله عمیقی درست کردند و غسل شهادت کردند.
شهید علی سلیمی پور به من گفت من میخوام غسل شهادت بکنم ببین کاملا سرم زیر آب فرو بره و من شاهد غسل شهادتش بودم.
هر کسی به کاری مشغول بود.
روز سوم فرا رسید و محل تجمع آماده شد مراسمی برپاشد. آهنگران و منصور ارضی مداحی کردند و حاج علی فضلی و محسن رضایی برای بچه ها آخرین وضعیت جبهه راتوجیه کردند.

موقعیت عشق حسین جاده ایلام به مهران
از دروازه قرآن ردشدیم و حاج علی فضلی با کل گردانها روبوسی و خداحافظی کرد و سوار بر کامیونها براه افتادیم و تا نزدیکی خط رفتیم و بعد از آن جایی رسیدیم که وانت تویوتا های بدون سقف، رزمندگان را به خط مقدم رساندند .
فرمانده گروهان آخرین توجیه خط دشمن را کرد.
محور عملیات ما بنام محور عصایی بود.
عراق در این منطقه خاکریز پدافندی نداشت و عراق صرفا کانالهای سه گانه با انواع تجهیزات و دو لول و دوشکا با فاصله ۲۰ سانتیمتری از سطح زمین تعبیه کرده بود که ما باید بعد از زدن به خط دشمن و عبور از کانالها تا رودخانه فصلی بنام رودخانه گاوی پیشروی میکردیم و بعد از رودخانه خط پدافندی تشکیل میدادیم.
قبل از رسیدن به خط هم باید از حجم وسیعی از موانع اعم از میدان مین و سیم خاردار های حلقوی و فرشی و بشکه های فوگاز و... عبور میکردیم.
نماز مغرب را خواندیم و با رفتن ماه و تاریکی کامل آسمان وقت موعود رسید. از خاکریزها سرازیر شدیم و از روی نوار سفید معبر عبور میکردیم
در کنار چاله ای شهید صادقی بهمراه حاج علی فضلی یکی یکی بچه ها را به جلو هدایت مبکردند و مشغول ارزیابی عملیاتی بودند که تا چند لحظه دیگر آغاز میشد.
تا نزدیکی خط عراقی ها پیش رفتیم.در حین جلو رفتنِ گروهان صدای صحبت کردن عراقی ها در سنگرهای کمین به گوش میرسید.
انتهای معبر کار گره خورد وعملیات باز کردن معبر کمی به مشکل خورد.
جناحین ما حمله را آغاز کرده بودندو عراقی ها منطقه را با منور مثل روز روشن کردند.
اما حدود ۱۰۰نفر از رزمندگان گروهان شهادت وسط میدان مین مانده بودیم و مرتب تله های انفجاری یکی پس از دیگری منفجر میشد.
جهنمی برپا شد. گروهان کُپ کرد و دوشکاچی عراقی رگبار را به سمت ستون گرفت.
نیرو ها یکی پس از دیگری به زمین میافتادند.
در همین لحظه شهید حسن خاکباز و چند نفر از تخریب چیها به نوبت بر روی باقیماندهی میدان مین دویدند و آخرین نفر خودش را روی سیم خاردار انداخت. بلافاصله چندین بشکه تله شده فوگاز و مین های محوطه منفجر شد و با این حرکت راه باز شد.
معاون گروهان که ترکش مین به کمرش خورده بود نیم خیز با داد وفریاد میگفت حرکت کنید راه باز شد.
از کنار پیکرهای بیجان شهید خاکباز و بچه های تخریبچی که در حال سوختن بودند گذشتیم. بوی گوشت سوخته و باروت تمام فضا را پر کرده بود.

شهید حسن خاکباز فرمانده گروهان شهادت
یکی از بچه ها که ترکش سرخی به چشمش خورده بود و هنوز سرخی آن معلوم بود دست بر صورت داشت و میدوید. دیگری که شکمش تیر خورده بود بر روی زمین دست و پا میزد.
با این حرکتِ فرمانده گروهان شهید خاکباز، هجوم بچه ها از جناح عملکردی ما آغاز شد و حمله ور شدیم.
بدون فرمانده و با هدایت شهید اوشانی با فریاد الله اکبر به جلو میرفتیم و یکی یکی سنگرها را با نارنجک پاکسازی میکردیم و باقیمانده عراقی ها پا به فرار گذاشتند.
از کانالهای سه گانه عبور کردیم اما نرسیده به رودخانه گاوی دوشکای عراقی سرسختانه مقاومت میکرد و سنگر او طوری تعبیه شده بود که حتی چندین موشک آر پی جی هم به اوکاری نبود.
همانجا شهید نبی الله اوشنی با تیر مستقیم به کمر و سینه بر زمین افتاد بالای سرش رسیدیم و خواستیم اورا عقب برگردانیم که گفت امکان جلورفتن نیست. من را رها کنید وبه کانال سوم برگردید. و همانجا شهید شد.
بدلیل اینکه نتوانستیم به رودخانه گاوی برسیم الحاق با یگانهای جناحین انجام نشد و باقیماندهی عراقی ها تا صبح از طرفین به ما فشار میآوردند.
تا صبح خط را بدون فرمانده با چندین مجروح و شهید حفظ کردیم و صبح نیروهای کمکی با بلدوزر ها برای زدن خاکریز رسیدند.
نماز صبح را خواندیم و هوا کم کم روشن شد و نیروی کمکی رسید.
هنگام برگشت به عقب بچه های تعاون را میدیدیم که برای جمع آوری پیکرهای نیمه سوخته دوستانمان آمده بودند.
صبح همانروز خبر رسید که فرمانده گردان شهید امیر مسعود صادقی یکتا نیز با دو تیر مستقیم به سینه اش به شهادت رسیده.
در مراحل تکمیلی عملیات با بازسازی گردان یک گروهان جمع شد و با بازپس گیری قلاویزان نهایتا شهر مهران برای همیشه از اشغال عراق خارج شد.
روحمان با یاد شهیدان شاد.
- ۰۱/۱۱/۱۱
سلام علیکم جناب تاجیک عزیز
خوشحالم که این جا یکی از همرزمان آن عملیات عجیب دفاع مقدس را پیدا کردم.
عارضم خدمتت که کتابی توسط خانم علیمحمدی در مورد زندگی شهید صمد در دست نگارش هست که چند جلسه بیان خاطرات انجام شده و با رزمندگان همان شب از جمله تخریبچی سرستون که الان نامش در خاطرم نیست و از نحوه دقیق شهادت شهید صمد خاطره نابی داشت صحبت هایی شده اگر چنانچه شما خاطره منحصر به فرد در مورد شهید صمد یا عملیات کربلای یک و حماسه آفرینی گردان المهدی در این عملیات داشته باشی خوبه که برای ثبت و حفظ آنرا به اشتراک بگذارید.
سرپرست پروژه کتاب برادر علی اسدی نامی هست که پروژههای حفظ خاطرات و گردآوری آنها و تدوین کتاب شهدای لشکر10 سیدالشهداء به ایشان واگذار شده و میتونید با ستاد لشکر تماس بگیرید و با ایشان ارتباط بگیری